شرمگین. شرم آلود. شرمگن. شرمنده روی: از حجاب حسن شرم آلودۀ لیلی هنوز بید مجنون سربه پیش انداختن بار آورد. صائب تبریزی (از آنندراج). رجوع به شرم آلود شود
شرمگین. شرم آلود. شرمگن. شرمنده روی: از حجاب حسن شرم آلودۀ لیلی هنوز بید مجنون سربه پیش انداختن بار آورد. صائب تبریزی (از آنندراج). رجوع به شرم آلود شود
غمناک. اندوهگین. غم آلود. حزین. دلتنگ. رجوع به غم شود: بیا ساقی آن لعل پالوده را بیاور، بشوی این غم آلوده را. نظامی. فسرده دلان را درآرد به کار غم آلودگان را شود غمگسار. نظامی. غم آلوده یوسف به کنجی نشست به سر برز نفس ستمگاره دست. سعدی (بوستان). قطرۀ اشکی که از مژگان غم آلوده ریخت عنکبوتی گشت و بر چاک گریبانم تنید. ملا قاسم مشهدی (از آنندراج)
غمناک. اندوهگین. غم آلود. حزین. دلتنگ. رجوع به غم شود: بیا ساقی آن لعل پالوده را بیاور، بشوی این غم آلوده را. نظامی. فسرده دلان را درآرد به کار غم آلودگان را شود غمگسار. نظامی. غم آلوده یوسف به کنجی نشست به سر برز نَفْس ستمگاره دست. سعدی (بوستان). قطرۀ اشکی که از مژگان غم آلوده ریخت عنکبوتی گشت و بر چاک گریبانم تنید. ملا قاسم مشهدی (از آنندراج)
آغشته بخون. لکه دار از خون. (ناظم الاطباء). خونین: سر از البرز برزد قرص خورشید چو خون آلوده دزدی سر ز مکمن. منوچهری. چون آدم سر گور باز کرد پسر را سرکوفته و روی خون آلوده دید رو بر روی وی نهاد. (قصص الانبیاء ص 27). بده عناب چون سازی کمند زلف چین بر چین مراعناب وار از روی خون آلوده چین خیزد. خاقانی. برآرم زین دل چون خان زنبور چو زنبوران خون آلوده غوغا. خاقانی. مرد چو در گربه نگاه کرد دهان او خون آلوده دید. (سندبادنامه ص 152). هر محلت که رفتی او را کودکان سنگ زدندی او گفتی ساقهای من باریک است سنگ کوچک اندازید تا پای من خون آلوده نشود تا از نماز بازنمانم که مرا غم نمازاست نه غم پای. (تذکره الاولیاء عطار)
آغشته بخون. لکه دار از خون. (ناظم الاطباء). خونین: سر از البرز برزد قرص خورشید چو خون آلوده دزدی سر ز مکمن. منوچهری. چون آدم سر گور باز کرد پسر را سرکوفته و روی خون آلوده دید رو بر روی وی نهاد. (قصص الانبیاء ص 27). بده عناب چون سازی کمند زلف چین بر چین مراعناب وار از روی خون آلوده چین خیزد. خاقانی. برآرم زین دل چون خان زنبور چو زنبوران خون آلوده غوغا. خاقانی. مرد چو در گربه نگاه کرد دهان او خون آلوده دید. (سندبادنامه ص 152). هر محلت که رفتی او را کودکان سنگ زدندی او گفتی ساقهای من باریک است سنگ کوچک اندازید تا پای من خون آلوده نشود تا از نماز بازنمانم که مرا غم نمازاست نه غم پای. (تذکره الاولیاء عطار)